من به باران گفتم
چشم به راه توام اما خندید
گریه ی بی تاب مرا این بار ندید
نفهمید دلم ، دلتنگ است
نفسم می گیرد تا صدای
پر پروانه عاشق را
روی گلبرگ گل نرگس تو می شنود
چلچله ها می خوانند
هرغروب جمعه قصه ی دیدار تورا
همه ی پنجره ها می دانند
تو غروب جمعه می آیی، نزدیکی ...
آن که دور است منم
باران
هستی نبود سزای کس غیر خدا
او هستی محض و ما سوا هست نما
در هستی ما شروط هستی نایاب
در هستی حق کمال هستی پیدا
ای انکه خدای خویش خوانیم تو را
طاعت به سزا کجا توانیم تو را
گویند خدای را به حاجات بخوان
حاضرتر از آنی که بخوانیم تو را